کد مطلب:275860 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:309

علامه مجلسی
معنای توكل این نیست كه به طور كلی، كوشش را درباره امور ضروری و احتیاط را در مواردی كه احتیاط لازم است، كنار بگذاریم، بلكه انسان باید، چاره جویی كند، اسباب فراهم آرد، نهایت حرص بسیار نزند. و تكیه اش بر كوشش خود و اسبابی كه فراهم می كند نباشد، بلكه بر سبب ساز واقعی باشد. این دستور شریعت است. [1] پس توكل را این دو بزرگ و متبحر در معارف و شناخت دین، چنین تعریف كردند كه شخص بكوشد و سعی و كوشش را كنار نگذارد. نهایت انسان موحد، غافل از خدا و واگذار - كردن كار به خدا نخواهد بود. پس كار است و واگذار كردن آن به خداوند. نه ترك كار. كوشش است نه ترك آن. فراهم آوردن اسباب است، نه به امید فرشتگان و ارواح نشستن. و می دانیم كه فراهم كردن اسباب هر چیز متناسب با آن است. و نیازی به توضیح ندارد كه اسباب نیز اسباب عادی است، نه جز آن. نهایت اگر با نیت پاك آغاز به كار شد، و كار از روح توكل سرشار بود، خداوند هم وعده داده است كه راهنمایی و یاری كند: و الذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنین. بدین گونه تعلیم اصیل اسلام، كه به بركت خاندان



[ صفحه 101]



وحی، آموخته شده است این است كه اگر خواستی جدی باشد و برخاستنی نیز جدی، همراه كوششی پیگیر، برنامه ها، سرنوشتها، دگرگون شود و بدبختی و تیره روزی جای خود را به خوشبختی و نیك روزی دهد. از نیمه راه نیز می توان برگشت. و اگر روی اصل روابط پدیده های اجتماعی و پی آورد پدیده ای پدیده دیگر را (مثلا پی آورد خود كم بینی و عدم ایمان به شخصیت، تسلیم را، و تسلیم، تسلط روشهای ناهنجار را و... (، اجتماعی ناگزیر رو به سقوط برود، باز می تواند در صورتی كه بخواهد و تصمیم بگیرد و مردانه گام بردارد و مجاهده كند، به سوی مسیر تعالی بازگردد، و از نكبت و نابسامانی - كه تقریبا نتیجه حتمی كار خود انسان بوده است - نجات یابد. در گذشته آیاتی از قرآن آوردیم بدین مضمون كه، خداوند بندگان را یاری می كند، در صورتی كه سستی و كوتاهی را كنار بگذارند، و دست خداوند بسته نیست، و دائما بر موجودات نظارت دارد. و هر لحظه توانایی تغییر دادن پدیده های ایجاد شده جهان را داراست. [2] شیعه به چنین اصولی معتقد است. و همین اصول و همین اعتقاد، نوید می دهد كه تیره روزیها را هیچ پایندگی و دوامی نیست. و كسی آنها را ابدی و زوال ناپذیر قرار نداده



[ صفحه 102]



است. و همین طرز فكر خود زادگاه امید به زندگی بهتر است. خلاصه، فلسفه تربیتی اسلامی، مبتنی برفرار نیست، مبتنی بر مبارزه است، بر پایمردی و ثبات. تفكر صحیح اسلامی این است كه همه چیز این زندگی تغییر پذیر است، و هیچ كژی و كاستی پایدار نیست. در نظام آفرینش، برای ما راه دشواری تعیین نكرده اند. قلم قضا و قدر الهی خطی علیه ما ننوشته است. ما در گرو سرنوشتی شوم نیستیم، و این سرنوشت است كه در گرو ماست. پس نباید مایوس بود. و اگر در برابر، مشكلاتی وجود دارد و زندگی دارای وضعی است ناهنجار، نباید آن را حتمی دانست، و علت را در جاهای دیگر جستجو كرد، و شكست خورد، و تسلیم شد، به این عذر كه، از ازل این طور خواسته اند، و سرنوشت چنین بوده است، و ناگزیر باید تن داد! پس اسلام، با تعالیم خود، ریشه های نهال زیانبار یاس و نومیدی را از بن بر آورده است. و در پرتو اصول یاد شده، همه چیز را ممكن و هر روشی را تغییر پذیر دانسته است. اندكی بیشتر در مسئله فقر و علتهایش اندیشه كنیم: طرز تفكر نوع مذهبیها این است كه فقر به علل ماورای طبیعی مربوط است. و فقیر در برابر فقر، هیچ وظیفه ای ندارد جز تسلیم و سر فرود آوردن؟!



[ صفحه 103]



این پندار، اسلامی نیست، زیرا اسلام عقیده ای درست به عكس این دارد. خداوند اگر می خواست انسان فقیر باشد، طبیعت را فقیر می آفرید، اما طبیعت را غنی آفریده است، و همه آنچه را كه انسان بدان نیازمند است در آن قرار داده است. هوش و ادراك و سایر وسایل لازم را نیز به انسان داده است تا با كوشش و مجاهده خود، نیازهای خویش را بر آورد. و آنچه كه می نگریم كه در ستایش فقر گفته اند، مقوله ای دیگر است و دارای قیدها و شرطهایی است، و غالبا درباره فقر اختیاری است - كه مسئله ای دیگر است - و مربوط نیست به جمع و جامعه و صرف نظر كردن از حقوق خود و اجتماع، و كامروایان را بر حال خود گذاشتن، و مستمندان را در فشار نظاره كردن. نیز اگر فقر - به صورت مطلق - ستایش شده است، باید دانست كه برای مذلت و تحقیر اشراف و اشرافیت است، و برای نیرو دادن به گروههای فقیر و بی چیز، تا خود كم بین نباشند. و حقارتی - به خاطر فقر - در خویش احساس نكنند. و انسانیت خود را ناقص نپندارند و خود را نبازند، و به تكبر توانگران و اشراف، به دیده حقارت بنگرند. اینجاست كه پیامبر و امامان با فقیران می نشیند و به آنان نزدیك می شوند و از آنان دوست می گیرند، و هر گونه رفتار اشرافی را تحقیر می كنند.



[ صفحه 104]



این است، و گر نه جامعه باید نیازمند نباشد. و فرد باید از همه حقوق خود برخوردار گردد. و اگر به صبر نیز توصیه شده است، یا بر آن، نویدهای اخروی داده اند، برای تربیت نفسی است، كه نیازمندان - نفسا - صابر و بی نیازگون باشند نه تكلیفا و اقداما. به تعبیر قرآن كریم، دارای تعفف باشند و چنان باشند كه كسی كه ایشان را نشناسد پندارد كه ایشان بی نیازانند، از آن كه نیاز پیدا (آشكار) نكنند و از مردم چیزی نخواهند. [3] . این است، نه اینكه تن به تحمل ستمی كه بر آنان می رود بدهند، و از پایمال شدن حقوق خویش دفاع نكنند، و ستم پذیر و ساكت باشند و از حق خود صرف نظر كنند. اگر جز این است، پس آن همه اقدامات ابوذر غفاری - مسلمان بزرگ - و كوششهای توانفرسای او در راه تعدیل ثروت و جلوگیری از اسراف و اجحاف حكومت وقت، [4] برای چه بود؟ جامعه ای كه فقیر باشد، و دچار تفاوتهای ناروا و طبقات موهوم و امثال آن، در هیچ راه پیش نمی افتد، تا چه رسد به راه معنویت و كمال. حتی اگر ببینیم كه غرض از آفرینش هم عبادت و معرفت است، باز باید وسایل رفاه و آسودگی مادی مردم فراهم باشد.



[ صفحه 105]



پیامبر اكرم (ص):

ای خدا، در نان ما بركت قرار ده. میان ما و نان جدایی مینداز، اگر نان نبود نه می توانستیم نماز بخوانیم نه روزه بگیریم و نه دیگر واجبات پروردگارمان را انجام دهیم. [5] .

امام علی (ع):

- به پسرش محمد حنفیه - من برای تو از فقر بیمناكم، از آن به خدای پناه بر، زیرا فقر و تنگدستی، موجب كاستی در دین، سرگردان شدن عقل، و بیزاری مردم است از انسان. [6] .

امام علی (ع):

فقر، مرگ بزرگ است. [7] .

امام صادق (ع):

فقر به كفر، نزدیك است. [8] پس اگر زندگی مادی تامین نشود، سیر معنوی انسان نیز دچار وقفه می گردد، زیرا فقر چنانكه كالبد را می خورد، روح را هم می فرساید. حالات روانی مردم ناتوان، سرشار از سستی، زبونی و كاهلی است. می شود گفت ناتوان، از همه چیز ناتوان است. [9] .



[ صفحه 106]



منطق قرآن این است: این زندگی زیبا و پر مایه و غنی را خداوند آفریده است، و آن را مسخر انسان كرده است تا هر چه می خواهد از آن بهره مند شود.

قرآن كریم:

آیا نمی نگری كه خداوند آنچه را در زمین است برای شما رام كرد؟ [10] آیا نمی نگرید كه خدا آنچه را در آسمانها و در زمین است برای شما به فرمان كرد، و تمام كرد، و فراخ و بسیار قرار داد بر شما نعمتهای خویش را، هم نعمتهای ظاهری و هم نعمتهای باطنی را؟ [11] ... در قرآن بیش از 20 آیه است، كه در آنها سخر و سخرنا آمده است، با اضافه به: بحر (دریا)، سماوات (آسمانها)، ارض (زمین)، شمس (خورشید)، قمر (ماه)، انهار (رودها)، جبال (كوهها)، و ما فی الارض (هر چه در زمین است). این آیات بشر را به جهاد با طبیعت و استفاده از ذخایر آن دعوت كرده است.

قرآن كریم:

زمین را بگستردیم، و در آن كوهها در افكندیم، و از هر چیزی، سنجیده و موزون، در آن رویانیدیم. [12] .



[ صفحه 107]



پس این زندگی، موزون و سنجیده آفریده شده است. بنابر این، هر جا كه سنجیدگی نباشد و توازن به هم خورد، از آفرینش و چیزها ناشی نیست. از كجرفتاری انسان است، و از ستم گروهی بر گروه دیگر، و امتیاز طلبی گروهی نسبت به دیگران... نیز قرآن كریم می گوید: ما همه راههای معیشت و زندگی شما را در جهان پدید آوردیم، و هم راههای زندگی آنان را كه شما روزی رسانشان نیستید. [13] در تعبیر قرآن، در آیه بالا، معایش است: و جعلنا لكم فیها معایش. و مقصود از تعبیر به لفظ جمع، هر راهی است كه برای زندگی هست. نیز قرآن می گوید: الله زمین را برای شما فرو دست و فرمانبردار بیافرید. پس در اطراف آن سیر كنید، و از روزی الله بخورید. و (سرانجام) از گور برخاستن، برای رفتن به سوی اوست. [14] بدین گونه اسلام، عوامل نارسایی و كمبود مواد زندگی را روشن می سازد، و تسلیم در برابر هر گونه كمی و بی چیزی را تخطئه می كند، زیرا این امور - و در راس آنها فقر - زاده قوانین



[ صفحه 108]



خلقت نیست، بلكه نتیجه استثمار گروهی و تسلیم شدن گروه دیگر است، یا بر اثر تنبلی و بیكارگی است، كه برای استفاده از منابع طبیعی كوشش نمی شود، و آنچه سد راه بهره برداری از طبیعت است از میان نمی رود، و یا استخراج می شود، ولی... پس چنانكه برای استخراج معدنی باید با طبیعت به نبرد برخاست، و خشونت طبیعت را از میان برد، و آن را رام و به فرمان كرد (تعبیر قرآن را فراموش نكنیم كه واژه تسخیر و - درباره زمین - دلول را كه به معنای رام و به فرمان است به كار برده است، یعنی طبیعت در دست انسان است)، همین گونه باید كلیه عواملی را كه مانع بهره برداری از مواد طبیعت است نرم و رام كرد. این خوانی است گسترده كه انسان را بر آن نشانده اند، لقمه را دیگر باید خود بردارد. كناره گزیدن، و متاع سفره به یغما رفتن، و جرم را بر گردن ماورای طبیعت گذاردن، كاری عبث است. و نه تنها عبث، بلكه گناه است و بدعت، و اگر كسی چنین فكری را در جامعه القا كند، مردم را با تربیتی ضد دین و ضد منطق دین بار آورده است.

امام علی (ع):

هیچ فقیری گرسنه نمی ماند، مگر به خاطر آن بهره اضافی كه غنی می برد. [15] .



[ صفحه 109]



امام صادق (ع):

مردم كه فقیر و نیازمند و گرسنه و برهنه شده اند، همه به خاطر گناهكاریهای توانگران است. پس می سزد كه خدای متعال، رحمتش را از آنان كه حق خدا (حق مستمندان) را از دارایی خویش نمی پردازند، باز دارد. [16] نیك بنگرید كه علی و امام صادق علیهما السلام فقر را به سرنوشت، یا به تهیدستی طبیعت و منابع رزق بشر، نسبت نمی دهند، بلكه با جمله حصری، آن را به ستم و بهره برداری و اسراف و گناه توانگران نسبت می دهند، و علت منحصر را همان می دانند. علی نمی گوید: ما جاع فقیر الا بقضاء الله و تقدیره یا: جاع فقیر الا لفقر الارض و قله ما فیها من الرزق هرگز، بلكه می گوید: ما جاع فقیر الا بما متع به غنی...، این توانگران بی خبرند كه مردم را فقیر می كنند. یك سوی شهری، یك مهمانی چند نفر و فلان مبلغ صورت حساب، آن سوی دیگر شهر، بینوایان و زاغه نشینان را به وجود می آورد؟ و این مثل، دانه ارزنی است از هامونی ارزن، و قطره ای است از اقیانوس كبیر. از سوی دیگر، اسلام هم ظالم و هم مظلوم هر دو را مسئول می داند. در كتاب كافی - باب زكات - آمده است كه امام می فرماید: تارك الزكاه و قد وجبت له، مثل مانعه و قد



[ صفحه 110]



وجبت علیه، یعنی: - آن كس كه حق خود را نستاند، مانند كسی است كه حق واجب را نداده است. بنابر این، دردها، فقرها، كژیها، كاستیها و دیگر بدبختیها، معلول انحراف از زندگی طبیعی و صحیح است نه از سرنوشت و تقدیر. قانون آفرینش بر پایه صحت و سلامت بنا شده است، نه بر بیماری و بیمار گونگی، بر بی نیازی نه بر فقر، بر توان و قدرت نه بر زبونی و واماندگی، بر آزادی نه بر بردگی. [17] و اگر گاهی در پی انحراف از مسیر طبیعی، دردی بروز كرد، درمان آن در طبیعت هست، و راهها برای هر كاری باز است و چاره ها فراوان، و یاس بی مفهوم. این بود اشاره ای كوتاه، به تباهی و تیرگیی كه به درون فرد راه می یابد. اكنون باید توجه به این موضوع نیز داشت كه فساد جامعه و اجتماع و نوسانهایی كه در آن هست، و فراز و نشیبهای آن، در صلاح یا فساد، همین گونه است، یعنی ریشه و علت آنها را نباید در ماورای طبیعت و بیرون از حدود مسئولیت افراد و نظام حاكم جستجو كرد، بلكه همه این امور و اضداد آنها، به نهادهای جامعه و افراد آن بستگی دارد. پس نباید از اجتماعی كه رو به فساد گذارد، و اصول درستی و نیكی در آن متروك شد، مایوس گشت و كنار رفت و مسئولیت را بر گردن مفاهیم كلی (محیط و امثال آن) گذاشت.



[ صفحه 111]



ممكن است اینجا یاس - در آغاز - صحیح به نظر برسد، با این توجیه كه جامعه از تسلط فرد بیرون است، و از حدود قدرت فرد فراتر. و فرد ناتوان چگونه می تواند جلو سیل محیط را بگیرد؟ پس ناگزیر باید چون پر كاهی دستخوش امواج جامعه باشد، و باكژیها و كاستیهای محیط خود بسازد، یا اعراض كند. نیز به علت اینكه فساد جامعه و گروه، همه انسانیتها و فضیلتها را در خود نیست می كند، پس در چنین جامعه ای كارهای فردی اثری ندارد، و با ریگی نمی توان دریا را به موج آورد. منتسكیو می گوید: در جامعه ای كه واژگونه اداره می شود، چرا رنج بیهوده می برید، و فرزند خود را شرافتمند بار می آورید، زیرا همان دم كه فرزند شم وارد جامعه شد، برای گذراندن زندگی، مجبور است با شرافت خود وداع گوید. [18] پس در درون این جامعه واژگونه، افراد هر فضیلت را بخواهند و دنبال آن بروند، ناگهان می بینند رذیلت شده است. آنان كششی به سوی فضیلتها داشتند و امواج نیرومند محیط به سوی دیگر، به سوی رذیلت. گر چه این توجیه به ظاهر درست می نماید، و در اجتماع واژگونه همه چیز واژگونه است. لیكن از نظر طرز تفكر اسلامی



[ صفحه 112]



این اندیشه صحیح نیست. و طبق تعالیم اسلام، مسئولیت و تكلیف از اینها بالاتر و والاتر است. و با این اندیشه ها انسان نمی تواند خود را تبرئه كرده شانه خالی كند. اسلام برای پایداری فضیلتها، نخست انسان را به محیط توجه می دهد، و اهمیت آن را گوشزد می كند. دستورات فراوانی درباره اصلاح محیط و جامعه داده است، و مسئولیتهای اجتماعی را بر گردن افراد گذارده است، تا بدانجا، كه در هر حادثه اجتماعی، همه افراد آن اجتماع را مسئول می داند. پس در جاهایی هم كه نظام گروهی و اجتماعی بر پایه كج و فاسد استوار شده است، باز فرد بدون تكلیف نیست، و نمی تواند به این منطق تكیه كند كه در جامعه واژگونه فضائل فردی هم نتیجه واژگونه می بخشد، و به این علت فضیلتها را ترك گوید، بلكه باز مسئولیت دارد، بلكه وظیفه در چنین شرائطی سنگینتر است. در این گونه موارد، فرد با توجه به بینش اسلامی، نخست موظف است، فضیلت و انسانیت را در خود پایدار و زنده نگاه دارد، آن گاه در دیگران. و این تكلیف و مسئولیت مرزی نمی شناسد، نه زمانی و نه مكانی. یك گروه بزرگ، از گروههای كوچك تشكیل می شود. و اگر تاثیر بر گروه بزرگ ممكن نبود، بر گروههای كوچك امكان پذیر است، دست كم یك گروه خانوادگی. و همین مقدمه تاثیر بر گروههای بزرگ است. زیرا این روشن است كه اگر شاخه یك



[ صفحه 113]



درخت را باغبانی كردیم و پیراستیم، ناگزیر درخت نیز پیراسته و اصلاح شده است. پس این اندیشه از نظر منطق اسلامی صحیح نیست و اسلام این را نمی پذیرد كه اگر اجتماعی بیراهه رفت، افراد از آن پیروی كنند و تسلیم شوند، یا آن اجتماع را رها كنند، به این جهت كه كار فرد بی نتیجه و فاقد ارزش است. هنگامی كه خورشید را از دست دادی، اگر اشك بریزی، ستارگان را نیز از دست خواهی داد. [19] اگر در كارهای بزرگ ناتوان بودیم، از مقدمه كارهای بزرگ (ساختن افراد و گروههای كوچك) نباید غفلت بورزیم. اگر فضا ابر آلود و تیره شد و خورشید را از دست دادیم، از نور ستارگان روشنی می گیریم و به سوی خورشید می شتابیم. در اینجا یك سخن دیگر از ما پاسخ می طلبد. و آن این است كه اگر گروه به سویی رهسپار شد، فرد چگونه می تواند به سویی دیگر رهسپار گردد؟ در جواب این سخن می گوییم: آن طور كه از قرآن و روایات اسلامی روشن می گردد، و از نظر واقعیتهای خارجی نیز همین گونه است، محیط اجتماعی، جبر و الزامی مطلق



[ صفحه 114]



به وجود نمی آورد. البته نیرومندی قدرتها و كششهای اجتماعی را نمی تواند منكر شد، لیكن این كششها قدرت و اختیار فرد را از میان نمی برد، و آزادی را سلب نمی كند. روی همین واقعیت است كه در فاسدترین و نادرستترین جامعه ها، انسانهای درست و صالحی داشته ایم، هم در گذشته و هم در دنیای كنونی. در قران، سرگذشت بعضی از افراد آمده است. داستان حبیب نجار - كه در روزگار سیاه حكومت فرعون بر مصر زندگی می كرد، و انسانی بلند پایه بود - یكی از آنهاست. نیز بیشتر پیامبرانی كه قیام می كردند، جز عده ای انگشت شمار، طرفدار نداشتند. همه اینها، امكان حفظ و ابقای هر گونه انسانیتی را در منجلاب فساد و بدبختی به ثبوت می رساند. بنابر این، مسئولیت هست، تا آنجا كه قدرت هست. و در محیطهای واژگونه، یاس و سرخوردگی مفهوم ندارد، در صورتی كه دید اسلامی یاد شده وجود داشته باشد. آن گاه كه از شیوع فساد به ناله آمدید، و خواستید میدان را بگذارید و بگریزید، اندكی سرگذشت مقاومتهای پیامبران و دیگر مصلحان بشری را مطالعه كنید، تا حس مسئولیت فرو مرده را در وجود خود شعله ور سازید. خلاصه: اسلام فرد را در برابر محیط مسئول می داند، مسئولیتی شدیدتر از مسئولیتهای فردی (یعنی مسئولیت فرد



[ صفحه 115]



در برابر خود و در برابر فرد دیگر). و آن گاه كه محیط به بیراهه رفت، فرد وظیفه دارد از كار و فعالیت دست بر ندارد. فلسفه اسلام، فلسفه فرار و یاس نیست، فلسفه مبارزه، كار و امید است. هر كس هر اندازه می تواند، باید از فساد و ظلم جلوگیری كند، و هیچ گاه به عنوان آخرین تكلیف، یاس و انزوا پیشنهاد نشده است. در صورتی كه اجتماع آن اندازه فاسد شده باشد كه با تماس با گروه، فرد فاسد شود و هر گونه كوشش نتیجه ای احتمالی نیز نداشته باشد، در این صورت كناره گرفتن، برای حفظ یك فرد كاری عقلایی است. لیكن این فرضی بیش نیست، زیرا اگر ایمان و عقیده در شخص محكم و جاذبه فضیلت در فرد نیرومند باشد، چگونه ممكن است این گونه تماسها فرد را از مسیر منحرف كند؟ ضعف جاذبه فضیلت در فرد و سستی ایمان است كه باعث می شود افراد با برخوردها رنگ بگیرند و اصالتها را از دست بدهند. از این سخن هم كه بگذریم، باز نمی توانیم شانه خالی كردن از زیر بار تكلیف را اسلامی بدانیم زیرا: آنچه از روح تعلیمات دین به دست می آید، این است كه اصولا كوشش برای اصلاح جامعه مطلوب است، بلكه تكلیف است. و خدای بزرگ آن را از انسان خواسته است. و



[ صفحه 116]



این تكلیف - مانند عبادات - برای همه افراد جامعه است و استثنا بردار نیست، اگر چه با شكست روبرو شود. چون این راه به سوی كسی است كه در آنجا شكست مفهوم ندارد. باید پایان راه را نگریست و انجام آن را، نه آغازش را. در آغاز كار ممكن است شكست باشد، لیكن در فرجام هماره پیروزی است. زیرا به جاودانگیها پیوند می یابد، به خدا، به آینده بشریت و دنیای دیگر... بر پایه این فلسفه اعتقادی (اگر كاری برای خدا بود پاداش دارد و خیر آن باقی است)، هر كاری كه در راه هدف باشد، جاودانه و پایدار است، اگر چه در اجتماعی، برای مدتی، بی اثر و زایل جلوه كند. جرج جرداق می گوید: علی، در جنگها مطلقی را در نظر می گرفت، كه در راه آن شكست و پیروزی معنا نداشت، اگر شكست هم می خورد، پیروز بود. [20] جان سخن اینكه در اسلام، واقعه عاشورا هست، نه داستان اصحاب كهف. برخی از محدثان فاضل احتمال داده اند كه اینكه - بنابر نوشته بعضی از مورخان - سر مطهر امام حسین، بر روی نیزه، از میان آن همه آیات قرآن، این آیه را



[ صفحه 117]



تلاوت كرد: ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقیم كانوا من آیاتنا عجبا؟ [21] یعنی: می پنداری كه مردمان آن غار و ده (اصحاب كهف)، از میان آیات ما، بس شگفت بودند؟، شاید به این منظور بوده است كه با تلاوت این آیه بگوید: تو می پنداری داستان اصحاب كهف عجیب است، كه از ستمگر زمانه - برای رهانیدن دین خویش - دور شدند و به كهف پناه آوردند، نه، عجیب داستان ماست كه با عزم استوار و پنجه آهنین خویش در سینه ستمگر فرو كوفتیم. در روز هشتم ماه ذی حجه، كه مردمان از همه سوی جهان اسلام، برای عبادت بزرگ به مكه سرازیر می شوند، از آن معبد مقدس در آمدیم. در دل دشتها راه پیمودیم. هر جای، بیدار و بیدارگر بودیم، تا سرانجام، در یك درگیری كامل، با سپاه جابران، در یك نیم روز بزرگ، خون خود و جوانان و كودكان و یارانمان را، در راه حق و انسانیت جاوید هدیه كردیم. سرهای خونین خود را، چون مشعلی خونسوز، به عنوان شعاری خروشان از ابدیت حق و عدل، به سر نیزه ها فرستادیم. و شیرزنان پاك و بزرگ خویش را روانه كردیم تا در درون مقر ستمگران فریاد ا من العدل یابن الطلقاء؟ بر آورند، داستان ما شگفت است! این طبیعت و روح اسلام است. و با همین اصل، قیام پیامبران و پیروان آنان را توجیه می كنیم، زیرا برخی از آن رستاخیزها را به ظاهر اثری نبود. آنان از صفر شروع می كردند و



[ صفحه 118]



بیشتر اوقات ظاهرا پیروزی به دست نمی آوردند. اما آنان در خود راه هدف را می دیدند و می دانستند كه این تلاشهای به - ظاهر شكست خورده، هم نزد خدای ارزشمند و جاودان است، و هم در تراكم نیروهای تاریخ، و بیدار كردن نسلها و...


[1] سفينه البحار، ج 683:2: قال العلامه المجلسي: ثم ان التوكل ليس معناه ترك السعي في الامور الضروريه و عدم الحذر عن لامور المحذوره بالكليه، بل لابد من التوسل و الاسباب، علي ما ورد في الشريعه، من غير حرص و مبالغه فيه. و مع ذلك لا يعتمد علي سعيه و ما يحصله من الاسباب، بل يعتمد علي مسبب الاسباب.

[2] جبر و اختيار:268.

[3] قرآن كريم، سوره 2 (بقره)، آيه 273، كشف الاسرار، ج 1: 740 - 739.

[4] الغدير - چاپ بيروت، ج 292:8 به بعد.

[5] وسائل الشيعه - ابواب التجاره: اللهم بارك لنا في الخبز، و لا تفرق بيننا و بينه، و لولا الخبز ما صلينا و لا صمنا و لا ادينا فرائض ربنا.

[6] نهج البلاغه - فيض الاسلام:1228 و سفينه البحار، ج 380:2: يا بني اني اخاف عليك الفقر، فاستعذ بالله منه، فان الفقر منقصه للدين، مدهشه للعقل، داعيه للمقت.

[7] نهج البلاغه:1156 و سفينه البحار، ج 379:2: الفقر، الموت الاكبر.

[8] سفينه البحار، ج 378:2: كاد الفقر ان يكون كفرا.

[9] براي توضيح بيشتر، در اين باره، انسان گرسنه ديده شود.

[10] قرآن كريم، سوره حج (22)، آيه 65: الم تر ان الله سخر لكم ما في الارض....

[11] قرآن كريم، سوره لقمان (31)، آيه 20: الم تروا ان الله سخر لكم ما في السموات و ما في الارض، و اسبغ عليكم نعمه، ظاهره و باطنه....

[12] قرآن كريم سوره حجر (15)، آيه 19: و الارض مددناها و القينا فيها رواسي، و انبتنا فيها من كل شي ء موزون.

[13] قرآن كريم، سوره حجر (15)، آيه 20: و جعلنا لكم فيها معايش، و من لستم له برازقين.

[14] قرآن كريم، سوره ملك (67)، آيه 15: هو الذي جعل لكم الارض ذلولا، فامشوا في مناكبها، و كلوا من رزقه، و اليه النشور.

[15] نهج البلاغه فيض الاسلام:1232 و از چاپهاي اخير: 1242.

[16] وسائل الشيعه - كتاب الزكاه، باب الحقوق في المال سوي الزكاه: و ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا، الا بذنوب الاغنياء. و حقيق علي الله - تبارك و تعالي - ان يمنع رحمته من منع حق الله في ماله....

[17] به اين جهت در كتب حقوقي ما آمده است: الاصل في الانسان الحريه. رواياتي نيز به اين مضمون داريم: خلقك الله حرا، فكن كما خلقك - خداوند تو را آزاد آفريد، پس همان گونه آزاد باش. ان الله لم يخلق من آدم امه و لا عبدا - خداوند از آدم، برده و كنيز نيافريده است. و در نهج البلاغه آمده است: لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا - خداوند تو را آزاد آفريده است، پس برده كسي مشو و بردگي را نپذير - (فيض الاسلام، ص 929، چاپهاي اخير). و از اين روست كه در فقه، كتاب العتق داريم، نه كتاب الرق، يعني آزادي و ادامه سير طبيعي زندگي. پس از اينكه - به علت انحراف - بردگي پديد آمده باشد.

[18] نمايشنامه ننه دلاور:200.

[19] نيلوفر عشق:154.

[20] الامام علي صوت العداله الانسانيه، ج 42:1.

[21] قرآن كريم، سوره كهف (18)، آيه 9، كشف الاسرار، ج 640:5.